-
مرکب چموش
1398,12,04 09:28
ای آنکه بر ستور مراد، آشیان توست! پندی دهم تو را که نیاز زمان توست شادی مکن به روز بد دیگران از آنک امروز از آن اوست و فردا از آن توست شیون مکن ز مرگ عزیزان که ناگهان بینی همان شتر بنشسته به خان توست نوشی اگر به جام تو امروز ریختند هرگز مبین که تا به ابد نوش، زان توست هستی چو...
-
نوستالژی ادوار قدیم
1398,11,05 15:49
درو در فصل تابستو نکردی بسر بیرون شوه چبغو نبردی به گندمزار می آیی چه با ناز بگیری عکس و تو کشمو بگردی من آن دشتبون گندمزار هستم به عمر خود توی این کار هستم که دزدی تا نیاید توی کشمو تمام روز و شب بیدار هستم کشاورزان سحرگاهان بیایند و داس از توره ها بیرون بیارند کنار همدگر همدوش و همدل دمار از مزرع گندم برارند زنان...
-
آذر اشارتی است
1398,10,10 23:49
آذر اشارتی است بدان آذر شگفتآن آذری که دست تو را دست من گرفتآذر اشارتی است به آغاز یک تمامبعد از غزل برای خداحافظی...سلامآذر اشارتی است بدان آذر شگرفمن بودم و تو بودی و یک شانه پر ز برفیک حلقه بود بین درختان بی شمارمن بودم و تو بودی و چشمان شرمساریک حلقه بود بین دو دلداده بین ماشد یک دو جمله ردّ و بدل ساده بین...
-
خار و گل
1398,10,09 00:04
خار و گل هرچند در ظاهر دو دشمن مینمودنیک چون دیدم گل و خار هر دو از یک بوته بودخار یار و حافظ گل بود و ضد گل ستاندر حقیقت بودنش بر شوکت گل میفزود.بداهه ۱۳۹۸/۱۰/۸ م. ح. پژوهندهاین رباعی را بداهه در پاسخ جناب افصح المتکلمین و المترسلین جواد نعیمی طاب دکانه و سراه انشاد نمودم، که گفته بود:غنچه و خار خوشا به حال غنچه ای...
-
حسن و جمال
1398,10,07 14:33
جسم می نازد به آن حسن و جمالجان از او پنهان نموده فر و بالگویدش ای بی نوا تو چیستی؟چند روز از شوڪت من زیستیاز تو بنگر تا ڪه خود بیرون شدمشوڪتت هم رفت در ڪتم عدمحال می باید تو را مدفون ڪنندتا ڪه خلق از بوی گندت وارهند(نقل با تصرف از مولوی).اصل شعر مولویجان و تنتن همی نازد به خوبی و جمالروح پنهان کرده فر و پر و بالگویدش...
-
با حاکمان ینگه بگویید
1398,08,18 10:29
ما آبدیده ایم پائیز آمده است، فصلی به اعتدال بهاران، گلواژه ای چو مهر در آغاز راه آن، سرمای سخت و سوز به فرجامگاه آن. *** پائیز هر چه بود، باشد ، “این نیز بگذرد” ؛ ما فصل های سرد، بسیار دیده ایم ؛ از چند سال پیش، در فصل سرد سرد، بسر می بریم ما آماده ایم فصل زمستان رسد ز راه، با تحفه های فصل شلاق اگر خوریم ز برف و تگرگ...
-
نوک قله
1398,07,24 08:06
مخور دریغ که صحرا پر از مغیلان است که در نظام فلک زین نسق فراون است بلندی ار طلبی از نهیب دهر مترس که نوک قلّه همی زیر برف پنهان است همیشه حبس و قفس از سر عداوت نیست بسی چو یوسف محبوب، کنج زندان است! نه حصر و حبس بماند نه ملک هارونی چرا که نام فلک از قدیم، دوران است ببین که مسند شاهی چه آمدش بر سر مبند پس تو بر آن دل،...
-
ساقی تر از همیشه
1398,06,26 06:24
خوردست سنگ قصه ی تقدیر بر پرم حال وهوای شعر و غزل رفته از سرم زرد است رنگ خوابم و در حیرتم که راه حتی خزان نبرده به اعماق باورم از قصه ای نگفته پرم وقت گفتن است باید به گوش شب برسد حرف آخرم پیداست پشت خنده ی من ماتمی بزرگ مانده است جای پای زمان روی پیکرم از حال من نپرس که با دردهای خویش در عمق لحظه های پریشان شناورم...
-
بازار ارز
1398,04,24 21:43
"بازار ارز پر نوسان است و بیمناک"! هشداری از جناب رئیس البنوک ماست (1) ما خوب شد فقیر بماندیم و تنگدست زیرا که درد فقر بسی کمتر از غناست ما بیم غرق نفتکش هرگز نداشتیم یا بیم آن که ثروت انبوه بر فناست میلیاردها دلار و یورو گر بلوکه شد یا شد مصادره دقی از قلب ما نخاست اما کنار این همه، یک چیز لیک هست بازار بی...
-
امام صادق، صادق مصدق
1398,04,06 07:05
عزای کیست که عالم تمام، گریان است سرشک شیعه و سنی روان چو باران است مگر امام مبین صادق (ع) از میان رفته که بانگ شیون و اندوه تا به کیوان است امام و هادی و محیی الشریعه و استاد که مستفیدش هزاران نفر چو نعمان است میان امت اسلام این امام همام چو شمع جمع فریقین و نور ایمان است ز مادر ار چه به صدیق میرسد نسبش ز پشت حیدر و...
-
نهی از منکر!
1398,03,22 03:10
این چه وضعی است آخر ای بانو گرهِ روسریت وا شد که می وزد بادِ فتنه جمعش کن موی آشفته ات رها شد که سرِ خود را فرو بگیر نریز شعله های عذاب را بر من خیره در چشمِ من نگاه نکن باز چشمِ تو بی حیا شد که بسکه برجستگی است در بدنت پاره کردی لباس تقوی را بنِشین خانه و نیا بیرون همۀ شهر مبتلا شد که قدبلندیّ و پرده کوتاه است دل و...
-
برجی در آتش
1398,03,22 01:21
برج ترامپ در نیویورگ آتش گرفت خانواده اش هم در آن بودند. جراید. گفت آتش گرفته برجی را که میان فلان خیابان است گفتم این آتشی که می بینی شعله هایش چنان فروزان است چشم گر وا کنی ببینی آن، آتشی از دل فقیران است پول گرد آمده ز راه حرام آتش دوزخ گدازان است سحت و سود ریال و مال یتیم همچو آتش به نص قرآن است کودکی سوی برج کرد...
-
سخن دل
1398,03,18 19:25
نشستم کنار تو باران گرفت در آغوش باران تنم جان گرفت زمانی که از دور دیدم تو را مسیر سفر هام پایان گرفت بهاری ترین حالم این روزها نفس از هوای زمستان گرفت در آن آزمون های سرد و سیاه مرا بی رمق دید و آسان گرفت در اردی بهشتی که عاشق شدم دلم از خود عشق فرمان گرفت هیاهوی آزاد صبحی سپید مرا از شب سرد زندان گرفت دلم عکسی از...
-
تازه به دوران رسیده
1398,03,17 18:33
گاه باشد که چون طلا از دور می درخشد زغالِ سنگ شده گاه باشد که مثلِ یک طاووس می خرامد کلاغِ رنگ شده حلقۀ دار می شود گاهی رشتۀ خوابِ ریسمان دیده عطسۀ مرگ می زند گاهی دم به دم لولۀ تفنگ شده راه و بیراه می زند آتش هرچه را مارِ اژدها گشته گاه و بیگاه می کشد در کام هرکه را ماهیِ نهنگ شده می کشد در خیال خود بر دوش بارِ خود...
-
بهشت کویر
1398,03,16 11:21
خوشا قاین خوشا بابوذر آن خوشا آب و هوای محشر آن خوشا آن قلعه کوه و مسجد شهر که مفتوح است روز و شب در آن خوشا پهنائی و زول و وُرَزقش و بیدختک کمی پائینتر آن خوشا باراز و باغات قشنگش کُرُه، بند کُرُه بالاتر آن و تجنودِ کویر همت آباد بهشت است آن و حتّی برتر آن پس از قاین صد و پنجاه کا ام ( Km ) روی چون سوی مرز خاور آن...
-
درد عشق
1398,02,31 00:33
غرق توام به دامن دریا نیاز نیست در توست هر چه هست، به دنیا نیاز نیست در کنج خیس حافظه ی چشم های من وقتی نشسته ای به تماشا نیاز نیست سوی تو سر سپرده به سر می دود بگو ما را به بار منت پاها نیاز نیست لب بستم از بیان تقاضا که بی سخن آگاهی از دلم، به تمنا نیاز نیست تغییر کرده قاعده های نگارشم در درس "تو" ضمیر...
-
در خیالستان جان
1398,02,11 20:37
دل به یاد روی او هر لحظه دارد صد نوا در خم گیسوی او مانده اسیر و مبتلا در پی اش هر سو شتابانم به هر کوی و دیار هم از او جویم نشان از هر کسی در هر کجا هر کجا پا می نهم در باغ و شارستان و کوه نقش رویش در خیالستان جان آید مرا باز یابد جان نو هر کو فکنده رخت تن بوی دلجویش اگر پیچد در این بوم و سرا باز باید راه تا انباز...
-
شعر ناسروده
1398,02,03 00:05
من شعر ناسرودهء دورانم معنای«لامساس» حریفانم در شهر خود غریب که بشنیده؟ من آن غریب بین رفیقانم دیدم رسول را چو ندیدندش زیرا منش ز خیل ندیمانم گردی گرفتم از رد پای او وین شعرها از اوست که میخوانم در بین تشنگان کویر خلق مشکی به دوش دارم و حیرانم زان رو که جام ها همه سوراخ اند من در میانه سر به گریبانم کآخر میان خلق چرا...
-
پائیزخسته
1398,02,01 21:21
دلخسته از تهاجم چشم انتظاری ام تا کی در انتظار مرا می گذاری ام پیش از تو شهره بودم اگر اندکی به صبر از منگرفته دوری تو، بردباری ام در من حلول کرده تب بی قرار عشق من زنده از حلول همین بی قراری ام مننیستم به غیر خیالی که سالهاست از سایه ام بدون خیالت فراری ام پاییز خستهام که به جرم نبود تو حبس ابد کشیده ام از...
-
قوم خورشید
1397,10,19 22:47
یکنفر مانده از این قوم که بر میگردد «قوم خورشید، که جز عشق نمی دانستند همه با دشنه ی شب تا خدا بال گشوده رفتند . عصر ما، عصر خسران و غم است تا صنوبر بکشد قد با ذوق تا کبوتر بپرد شاد به هرجا که دلش می خواهد تا دلی هیچ پریشان نشود ابر پر بغض، چنین می فرمود : (یکنفر مانده از این قوم ، که بر می گردد» ۱ طارق خراسانی پ . ن...
-
الاغ عاریه
1397,10,18 21:06
خدا را شکر از محنت رهیدم پس از عمری از آخر آرمیدم کمر بستم به همت اربعینی به اوج بینش و دانش رسیدم نبودم کاسه لیس خوان ناکس اگر چه طعم حرمان هم چشیدم و هر جا بوده ام در راس اما بزرگ هرگز خودم را من ندیدم نچسبیدم به میز هرگز که آن را الاغ عاریت همواره دیدم حکومت را ندیدم جز امانت که از مولا علی این را شنیدم هماره دمخور...
-
دل جوجه گنجشکی
1397,09,28 21:32
شرابی کرده ای موهای خود را که تا سازی مرا مست شرابش ولی با جذبه هایی که تو داری نیازی نیست مو را آب و تابش چنانِ جوجه گنجشکی دل من میان سینه لرزان است هر دم خصوصاً گر برم نام تو پیشش صدای آن بهگوش آید دمادم از آن روزی که دل دادم به یاری سبکبار از غم و غصه نبودم فراقش یا مرا می کشت و یا وصل به او از بس که من...
-
وراث القتیل
1397,09,27 21:53
یابضعتی قدمت لنا خیر مقدم و قدمت حینئذ لنوح قتیلنا نوحی علیه فانه مظلوم نوحی علی ظلم اصیب من السماء ظلم اصیب و لا احد یعرف هنا من کان؟ ، من هو؟، اورد ذا البلاء ای و الذی سمک السماء نمنا و لم نحرس ابانا الامس واه... قتلوا ابانا بین اعیننا و لا احد هناک یهز منا هیهنا واه... نمنا و عین الخصم باصرة علیه نمنا و حبل السبی...
-
یل وادی طور
1397,09,22 09:36
برود گر سر و از تن برود نیرویم همچنان بذر چمن بار دگر میرویم عاشقم جز خم ابروی تو را نشناسم چون تو آن شاهد بزمی که ورا میجویم سالها هادی من بودی و در ورطهءهول دستگیرم ، هم از آن رو همه جا میگویم من شبان زادهء کورم نه یل وادی طور دار معذورم اگر راه خطا میپویم لیک مولا به ولای تو که از این گلزار جز گل روی تو حاشا که گلی...
-
دگر اندیش
1397,09,20 00:30
دگراندیش زنی هنوز جوان ماهروی و سیمین ساق نشسته در پسِ زانو خزیده کنجِ اتاق نشسته چشم به چشمِ خیالِ من در ذهن که طبعِ من بسراید صریح و بی اغراق بیا ببیند هرکس ندیده حور العین نشسته است برهنه تر از فروغِ شرار به چشمِ یخ زده اش یک نگاهِ معنی دار فروشکسته... گرفته... غمین... بلاتکلیف به زیر نم نمِ اشکش نشسته است انگار...
-
شعر سبز، بلوغ سبز
1397,09,20 00:27
شعری برای بلوغی سبز! میخواستم برای بلوغی سبز، شعری بیاورم ؛ شعری لطیف و خرّم و رویشمند، همچون جوانه ها، بر شاخسارها، چون رامش ظریف چمنها، در سبزهزارها ؛ شعری شکوهمند، چون قلّه بلند دماوند ؛ شعری مطنطن و آهنگین، چون نغمه های باد بهاران، در تورهای برگ درختان ؛ شعری پر از طراوت و آبادان،...
-
در نظام مدیریت علوی
1397,09,20 00:22
توجه به اقشار آسیب پذیر علی در کنار سیاستهای کلان و بلند مدت خود در زمینۀ تامین رفاه اجتماعی، برنامههای کوتاهمدت و مقطعی را که رسیدگی دائمی به اقشار آسیبپذیر و تأمین نیازمندیهای آنان است، از اولویتهای مصرف بیتالمال قرار داده بود و در نامههایی که به کارگزاران خویش مینوشت، همواره بر این امر تأکید میفرمود....
-
شمع و طوفان
1396,11,12 12:18
شمع و طوفان سر بر قدوم حضرت سلطان نهاده ایم زان روی دل به صحبت جانان نهاده ایم یا کشتن است کیفر ما یا که سوختن زیراک، شمع در ره طوفان نهاده ایم ما بندگان حضرت عشقیم، زان جهترو سوی طور موسی عمران نهاده ایم در شاهراه روشن دولت سرای عشقتا بارگاه نور سر و جان نهاده ایم چون سیدعلیِّ خامنه ای رهنمای ماست پا در طریق معرکه...
-
تا خدا رفتند
1396,09,27 11:11
کاروان بهار را خورشید سوی اقلیم سایه ها می برد هر یک از کاروانیان با خود نور و آیینه و خدا می برد پیکِ سبز بهار راهی شد ورقی سبز در کف دستش با پیام مسلّم خورشید عشق و لبخند و مهر پیوستش سایه ها وقتی از مسافت دور پیک سبز بهار را دیدند پشت دیوار شب کمین کردند ماه را از کرانه دزدیدند شد تمام چراغها خاموش ذهن کوران که خود...
-
ناشاعران
1396,07,30 20:04
خورشیدِ سرخ را به شراری فروختند بامِ سپهر را به غباری فروختند ناشاعران ببین که پیِ نام و نان چطور شعر و شعور را به شعاری فروختند تا کاسه لیسِ مجلسِ بی مایگان شوند شمشیر شعر را به تغاری فروختند سحرِ بیان به دمدمه ای واگذاشتند اصلِ عصا به سایۀ ماری فروختند تا سیبِ سرخِ عشق نباشد در این بهشت این باغِ میوه را به خیاری...