شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

حروف عاشقی

حروف عاشقی را واژهء الکن نمیفهمد

کسی چون زن شکوه دل سپردن را نمیفهمد 


به روی شانه ام آهسته سر بگذار بی پروا 

که بغض بی پناهت را کسی جز من نمیفهمد 


برای جنگل از درد بیابان  ها نگو وقتی 

کویر تشنهء خشک سترون را نمیفهمد 


میان شعله افکندند روح آرزومان را 

عذاب سوختن را جز دل خرمن نمیفهمد 


به حال تیره بختی مان چه سودی داشت این آتش 

شب تقدیر ما را آتش روشن نمیفهمد 


بیارم حجتی روشن که عمق دردهامان را 

کسی این روزها بی آیتی متقن نمیفهمد 


شعار عدل سر دادند مردا ن و یقین دارم 

غم تبعیض را هرگز کسی چون زن نمیفهمد 


چه تعبیری قفس دارد مگر از صبح آزادی 

که این گلواژهء سرخ مطنطن را نمیفهمد 


مرا زاهد از دین را نفهمیدند عاشق ها 

که دینداران بی دین را جز اهریمن نمیفهد 


زهرا وهاب (ساقی) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد