شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

بغض خونین

بغضی پر از اشک خونین، در دشت جولان گرفته
با عشق، این رنجِ شیرین، شوری دو چندان گرفته

دیروزمان غرقِ حسرت، فردا پر از وحشتی گنگ
نیرنگِ پنهانِ تردید، از خلق ایمان گرفته

از باغبان بسکه در باغ، گل بی محابا  رَکَب خورد:
ترسان بخود رنگِ زرد، خارِ مغیلان گرفته

افتاد ساز رهایی تا از لبانِ ترانه؛
دیدیم رقصِ اناالحق در سینه ها جان گرفته

در جستجویِ حقیقت، زن مردِ میدان دل شد
مردانگی از لبِ شیخ، تا رنگِ هذیان گرفته

باید شجاعت ببافیم با دستِ امّید  اگر چه
کوهِ جگر های ما را، وحشت به دندان گرفته

نزدیک شد مقصد اما؛ دیدیم تیغِ خشونت
از مرکبِ چوبی ما، ناگاه، فرمان گرفته

در چشم بال و پرِ ما، بن بست معنا ندارد
چندی است شوق رهایی، از حبس دامان گرفته

کی گفته چشمان ما را دیدار شادی بعید است؟!
رویای شادی هماره،  با صبر سامان گرفته

زهرا وهاب_(ساقی)
۱۴۰۲/۴/۲۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد