شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

آب طلب نکرده

از باغ می برند چراغانیت کنند

تا کاج جشن های زمستانیت کنند


پوشانده‌اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند


یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند


ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند


یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه‌ای‌ست که قربانی‌ات کنند