شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

قاتل آزادی

گله از دست کسی نیست سوایِ خودمان
که میان تله رفتیم به پایِ خودمان

گله از دست کسی نیست خدا شاهد بود:
که کمر بست دلِ ما به فنایِ خودمان

من و تو قاتلِ  آزادیِ خویشیم رواست:
بنشینیم شبی را به عزایِ خودمان

بنشین پیش من ای دوست سراپا دل شو
که بخوانم غزل از حال و هوایِ خودمان

ای دل آزرده  از این دور تظلم! ما را
نرسد بد؛  مگر از سمتِ خطایِ خودمان

زخمیِ غفلتِ خویشیم بیا بنشینیم
مرد و مردانه شبی پایِ شفایِ خودمان

پر و بالی به دلِ خویش ندادیم ولی
بسته پرهایِ پریدن به بقایِ خودمان

حق به تاراجِ ستم می رود آسان برخیز!
مصلحت نیست بمانیم به جایِ خودمان

دل نبندیم به درمانِ طبیبی جز خویش
درد ما به شود؛ اما به دوایِ خودمان

حق همین جاست نهان در قفسِ دلتنگی
بین دلواپسی و خوف و رجایِ خودمان

واجبِ عشق قضا گشت؛ بیا برخیزیم
به ادا کردنِ تکلیفِ قضایِ خودمان

"ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم" (حافظ)
عشق احیا نشود جز به دعایِ خودمان

  زهرا وهاب (ساقی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد