شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

جنازه سرو

همای مهر به زندان خشم در بند است
به روی شهر غمی تلخ سایه  افکنده ست

گرفت روسری از سر اگر چه بید؛ ولی
هنوز گیسوی مواج عشق در بند است

از آن شبی که به تاراج رفت روح یقین
غباری از دو دلی در هوا پراکنده ست

گرفته دور وطن را هوای  کینه ولی
وطن برای دلش، عشق آرزومند است

خزیده در پس دیوار یاس روح امید
ولی به  موی زنی کار زاهدان بند است

از آن مخاطره ها روی دست خواهش باغ
فقط جنازه ی یک عده سرو جامانده ست

اگر چه وزن بلا روی دوش خسته ی ما
هزار بار فزونتر ز کوه الوند است-

بیا به کوری چشم حسود لب وا کن
به خنده؛ کار وطن، لنگ عطر لبخند است

به هم بریز بساط ریای زاهد را
که رنگ زهد ریاییش، شرک مانند است

#زهرا، وهاب(ساقی) 

۱۴۰۲/۴/۲۰

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد