شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

امیر قافله

همین که عکس ابوالفضل توی آب افتاد

فرات همهمه کرد و در التهاب افتاد


به دست حافظه ی رودِ از قمر لبریز 

میان گیسوی مهتاب پیچ و تاب افتاد


نگاه دربدر موجِ خسته شاهد بود

که‌ رود از اثر شرم در عذاب افتاد


نکرد چاره ی لب تشنگی به مشتی آب

و ناگه از رخِ نامردمان نقاب افتاد


سوار اسب شد و رو به خیمه راهی شد

سپاه‌ وحشی دشمن در اضطراب افتاد


چه رفت بر دلش آن‌دم که چشم های ترش 

به انتظار سراسیمه رباب افتاد


چه رفت بر سر عباس وقت برگشتن

که اشکِ مختصر مشک در سراب افتاد


چه کرد با تن عباس برق کینه ی کفر

که روی فرش زمین دست ماهتاب افتاد


هجوم‌ وحشی سرنیزه ها مگر کم بود

که بر تمام تنش تیغ آفتاب افتاد


خبر که پَر زد و در گوش خیمه ها پیچید

امیر قافله در رنج بی حساب افتاد 


نهال تاک بنی هاشم از کرانه ی عرش

گرفت جامی و در‌ نهری از شراب افتاد



شعر از: زهرا وهاب(ساقی)


@saghi52