شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

آب حیوان

*در سوگ بزرگی برای فقدان آن امام*

عزای کیست که عالم تمام، گریان است
سرشک شیعه و سنی روان چو باران است
مگر امام مبین صادق از میان رفته ،
که بانگ شیون و اندوه تا به کیوان است 
امام و هادی و محیی الشریعه و استاد 
که مستفیدش هزاران نفر چو نعمان است
میان امت اسلام این امام همام
چو شمع جمع فریقین و نور ایمان است
کجاست آن که پس از او زند دم از اکسیر
و پرده بر فکند زانچه راز پنهان است
درون هستهء جرثومه گفت خورشیدی
نهفته ایزد و خورشیدوش فروزان است
همان امام مبینی که یافت چار امام
از او فروغ و فروغش چو مهر تابان است
ز مادر  ار چه به صدیق میرسد نسبش
ز پشت حیدر و صدیقهء طهوران است
شریعت نبوی زنده شد ز فیض دمش
چنان که مسلک او گویی آب حیوان است
شکست قامت اسلام را شهادت او
به سوگ او نه فقط ما  که نوع انسان است.
مشهد-۱۳۹۸/۴/۵

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد