شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

مرکب چموش

ای‌ آن‌که‌ بر ستور مراد، آشیان‌ توست‌! 

پندی‌ دهم‌ تو را که‌ نیاز زمان‌ توست‌

شادی‌ مکن‌ به‌ روز بد دیگران‌ از آنک 

‌امروز از آن‌ اوست‌ و فردا از آن‌ توست‌

شیون‌ مکن‌ ز مرگ‌ عزیزان‌ که‌ ناگهان‌ 

بینی‌ همان‌ شتر بنشسته‌ به‌ خان‌ توست‌

نوشی‌ اگر به‌ جام‌ تو امروز ریختند 

هرگز مبین‌ که‌ تا به‌ ابد نوش‌، زان‌ توست‌

هستی‌ چو در پی‌ زدن‌ آهوان‌ غیر 

بی‌ شک‌ کسی‌ بود که‌ پی‌ آهوان‌ توست‌

در گردش‌ و تقلب‌ احوال‌ روزگار 

نیکو نگر که‌ آینه‌ خاطر نشان‌ توست‌

زندان‌ تار و مسند شاهی‌ به‌ کس‌ نماند 

جاوید نیست‌ گر همه‌ سود و زیان‌ توست‌

روز و شب‌ از درون‌ هم‌ آیند، هوش‌ دار 

اکنون  که روز توست‌، بناگه‌ شبان‌ توست‌ 

آمد بهار شصت ونهم غافلی چرا

رفت آن همه بهار و هم اکنون‌ خزان‌ توست‌

پیکی‌ ز راه‌ آمده‌ با نامه ای‌ سفید 

بر روی‌ پاکت آدرسی‌ با نشان‌ توست‌ 

گوید که‌ میر مرگ‌ تو را جوید ای‌ فلان‌ 

این‌ مرکب‌ چموش‌، پی‌ قصد جان‌ توست‌

21/5/1380. مشهد