شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

بغض

بیا یک امشبی را بشکن ای بغض 

بیا یاری کن امشب با من ای بغض 

بیا بشکن که جای گفتنم نیست 

که با اشکم چه جای گفتن ای بغض 

برای رفتنم پایی نمانده 

شکسته عشق پای رفتن ای بغض 

رهایم کن که چشمی اشک دارم 

ببارم بر تو دامن دامن ای بغض 

گلویم را چو پیک مرگ مفشار 

که یکبار است مرگ و شیون ای بغض 

مزن سر را به سقف سینه هر شب 

نمی یابی در او یک روزن ای بغض 

رها کن! در دل از انبوه ماتم 

نمانده جا برای سوزن ای بغض 

سری دارم به زانو همچو عاشق 

نشسته کنج زندان تن ای بغض 

مرا امشب هوایی در سر آمد 

بیا یک امشبی را بشکن ای بغض... 

فروردین 85-علی پژوهنوه (ع. عاشق)

سخن دل

نشستم کنار تو باران گرفت
در آغوش باران تنم جان گرفت

زمانی که از دور دیدم تو را
مسیر سفر هام پایان گرفت

بهاری ترین حالم این روزها
نفس از هوای زمستان گرفت

در آن آزمون های سرد و سیاه
مرا بی رمق دید و آسان گرفت

در اردی بهشتی که عاشق شدم
دلم از خود عشق فرمان گرفت

هیاهوی آزاد صبحی سپید
مرا از شب سرد زندان گرفت

دلم عکسی از آفتابی ترین
نگاه تو -از تو چه پنهان- گرفت

"عظیمه ایرانپور" خرداد ۱۳۹۸