شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

دور از تو در خیال خود از عشق دم زدم
در کوچه باغ خاطره تنها قدم زدم

تصویر بی قرار تو را پیش پای شعر
بر پیکر تخیل پهناورم زدم

بر ساقه ی درخت کهنسال باورم
نقش تو را به ناخن رویا، قلم زدم

من‌ بی تو از جهنم سوزان زندگی
هر شب سری به کوچه سرد عدم زدم

یاد تو را برهنه فشردم به سینه ام
رسم نجیب شرم و حیا را به هم زدم

آوارم آنچنان به سر خود که بعد تو
با هر تپش شکستم و بم را رقم زدم

دیر آمدی به پرسش حالم که در غمت
خود را به دار سرخ جنون، صبح دم زدم

در سوگ خود نشستم و شیون کنان سری
با داغ تو به شعر تر محتشم زدم

زهرا وهاب (ساقی) ۱۴۰۲/۴

خالق ام الفسادابلیس+

آلوده بود با تب نفرت سرشتشان
عبرت برای خلق جهان، سرنوشتشان

این قوم بد نهاد و پریشان بهمنی
بدتر شد از خزان؛ شب اردیبهشتشان

انگشت روی هر چه نهادند سنگ شد
لعنت به سنگ مسجد و دیر و کنشتشان

یک جای ذهن آینه سالم نمانده است
از بس که خورده بر سر آیینه خشتشان

حتی بهشت ملعبه ی دست شیخ شد
سوزاندمان شراره ی افکار زشتشان

در هر دوجا خوراک تن شعله ها شدیم 
آن وعده ی جهنم و این هم بهشتشان

ابلیس اگر چه خالق ام الفساد بود
در زمره ی سیاه خبائث، نوشتشان

زهرا وهاب (ساقی)