شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

دوران عاشقی

امروز هم به رخوتِ بی‌بادگی گذشت

آری، گذشت... مستیِ دلدادگی گذشت


در آتشِ خیال تو با خود قدم زدم

دوران عاشقی به همین سادگی گذشت


می‌دانم ای فرشته که باور نمی‌کنی

شب‌های قصه‌گویی و شهزادگی گذشت


روزی ز چشم مردم و روزی به پای تو

عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت!


شرمنده‌ی توایم و سرافراز از اینکه عمر

گر دین نداشتیم، به آزادگی گذشت ...! 


#فاضل_نظری

@taranom_org

الاغ عاریه

خدا را شکر از محنت رهیدم

پس از عمری از آخر آرمیدم

کمر بستم به همت اربعینی

به اوج بینش و دانش رسیدم

نبودم کاسه لیس خوان ناکس

اگر چه طعم حرمان هم چشیدم 

و هر جا بوده ام در راس اما

بزرگ هرگز خودم را من ندیدم

نچسبیدم به میز هرگز که آن را

الاغ عاریت همواره دیدم

حکومت را ندیدم جز امانت

که از مولا علی این را شنیدم

هماره دمخور مظلوم بودم

و از گردن کش دون می بریدم

نبودم بندهء کس چون خدا گفت

تو را انسان و آزاد آفریدم

ندادم اختیار خود به جز او

به جان گر چه مذلت هم خریدم

طمع در جاه و مکنت هم نبستم

از این رو فارغ از بیم و امیدم.