شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

*برآمدن "خورشید" از نیمه "ماه" 


ای صاحب سریر ولایت به بحر و بر

دیهیم خسروی به تو زیبد نهی به سر

آن جا که عشق و دلهره باهم شودعجین
حالی است طرفه، روح شود با خبر اگر

در این هوای تف زده گردیده ام کویر
بر من ببار تا که چو دریا شوم مگر

گفتند هجر یار، چو ماه است پشت ابر
آری، ز هجر اوست که دارم چنین شرر

تشبیه "مهر" او به طلا نیست مصلحت
جایی که "مهر" او بدرخشد چو کان زر

نقدم تمام گشت و تلف شد به آرزو
سوسو نزد ستارهء اقبال من دگر

یک عمر در پی تو پژوهنده بوده ام
ای کوکب امید من، اما تو  بی خبر
(۱۴۰۱/۱۲/۱۶ م. ح. پژوهنده)

خاکستر کویر

در سینه گر چه بی تو‌، غم بی شمار دارم:
شادم که با غم تو، هر شب قرار دارم
تسخیر کرده یادت شش گوشه ی دلم را:
من پیشِ عشق، عقلی بی اقتدار دارم
آه ای بهارِ پنهان پشتِ نقابِ پاییز
من بی تو صد خزان تا‌، فصل بهار دارم
مات است در نگاهم، دنیای بی تو انگار
آیینه ام که روحی، غرق غبار دارم
خاکستر کویری، لب تشنه ام که عمری است؛
با تو خیال رویش، در شوره زار دارم
واکن به رویم آغوش، کز دستِ ظلمتِ خویش
تنها به دامنِ تو، راه فرار دارم
در انقلابِ یادت، با دست های خالی،
چشمی به گیسوی تو، چشمی به دار دارم.
دل کنده ام به جز تو، از هر دو عالم ای عشق
دنیای من تویی با، دنیا چکار دارم
زهرا_وهاب_ساقی،1401

قیمت شوق

چشمهایِ تو، که اندوهِ مرا تسکین اند؛
از چه رو، با من دلباخته، سرسنگین اند؟!

دی گذشت و پس از آن شدتِ سرما، گلها:
چشم‌ در راهِ شبِ اولِ فروردین اند

بی تو، از نسلِ کویر و گَوَن و خار و خس اند:
باغهایی که در آغوشِ گُل و نسرین اند...

چشم هایم که خطا از تو گرفتند؛ هنوز
پیشِ چشمانِ خطا پوشِ تو، شرم آگین اند

من که مومن به نگاه تو شدم از آغاز؛
چشمهایِ تو بگو! پس به کدام آیین اند؟

من گل از باغ کرامات تو چیدم اما؛
چشم هایِ تو گل از باغ حیا می چینند

قطعه قطعه است تنِ شعر من امشب، انگار
واژه ها، آینه یِ بابکِ خُرم دین اند

گرچه تلخ است دهان غزلم؛ اما شکر،
واژه ها، در دهنِ شعرِ شما، شیرین اند

بسته ام چشم به روی همه خوبان، زیرا
که محال است شبیهِ تو به دل بنشینند

قیمتِ شوقِ مرا بر دل چون آینه‌ات
رقبا، آه کشان، گرمِ سبک‌ سنگینند

زهرا وهاب (ساقی)

شعر ناسروده

من شعر ناسرودهء دورانم

معنای«لامساس» حریفانم

در شهر خود غریب که بشنیده؟

من آن غریب بین رفیقانم

دیدم رسول را چو ندیدندش

زیرا منش ز خیل ندیمانم 

گردی گرفتم از رد پای او

وین شعرها از اوست که میخوانم

در بین تشنگان کویر خلق

مشکی به دوش دارم و حیرانم

زان رو که جام ها همه سوراخ اند

من در میانه سر به گریبانم

کآخر میان خلق چرا گشتم 

ساقی در این زمانه؟ نمیدانم.

م ح پژوهنده ۱۳۹۸/۰۲/۰۲- مشهد.

بهار سوخته

هو الحی

از این زمان و زمین ای دریغ و ای آوخ

از امتی که بسر می برند در برزخ 


بهشت روی زمین خطّه قهستان است

اگرچه گوئیش افکنده اند در دوزخ


ز کال شور گذر چون کنی پس از تربت

بهار را تو نبینی دگر به صد فرسخ 


به زاهدان که روی بگذری چو از قاین

نبینی هیچ دگر دامِ لایق مسلخ


شمال و غرب ببارد ز آسمان چون سیل 

ولی زنند در این جا، ز خشکه سرما، یخ


دو دست رو به خدا جمله الفرج گویان

تمام گمشده آن جا اهالیش سرنخ


کویر خشک و بیابان بهارشان صحراست

کریه و تیره همه کوهپایه ها سنگلخ 

22/02/1394- مشهد.