شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

تو قتیل العبراتی ...

ای حسین ای همه آزادی و آزادگی از مکتب تو....

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد

آری آن نور که خامُش نشود نور خداست.

به راستی تو با اهدای خون خود به خدا در جلوگیری از خاموش شدن نور خدا، به حقیقت، خون خدا شدی و خداوند خود، خون بهایت شد. تو با قیام پیغبرانه ات نشان دادی که وارث آدم و شیث و ادریس و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و جدّ خود محمدی و عرق همهء انبیا را داری و هم اکنون نیز می بینیم نه تنها شیعیان که همهء مسلمانان، و نه تنها مسلمانان که همهء ادیان ابراهیمی، و نه تنها ادیان ابراهیمی که پیروان سایر ادیان در سراسر عالم از همهء تیره های بنی آدم، در غم از دست دادنت اندوهناکند یاحسین! و چه خوش گفت کمپانی:

ای ز داغ تو روان خون دل از دیده حور 

بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور... 

     *          *          *

شعری که در زیر ملاحظه می کنید مرثیه زیبا و عمیقی از شاعره ای روسی به نام «دلبر تاشماتاوا» است که اخیراً در سایت «شاعران فارسی زبان» به عنوان برگزیده دفترها انتخاب و معرفی شده است و از همین رو، در جهت تجلیل و معرفی اثر ارزشمند ایشان نظر گرامی شما عزیزان را به رشحات سلیس ذهن و قلم این هنرمند روسی فارسی زبان جلب می کنم: 


بغض کبود 

خاک، داغ است زِ داغِ تو و هم‌رزمانت

غرقِ خون است زمین، همچو تنِ بی‌جانت

دورتر می‌شود از تن، سرِ تو در رهِ شام
با دو خورشیدِ نهان در افقِ چشمانت

شام، از نورِ تو هفتاد و دو منزل دور است
شصت و یک سال ز نازل شدنِ قرآنت

باد، می‌موید و می‌گوید: «الله الله»!
نیزه رحلی شده زیرِ سرِ قرآن‌خوانت

ابرها، بغضِ کبودی به گلو، می‌گویند:
«جانِ ما باد به قربانِ سپیدارانت»

تو قتیل العبراتیّ و تویی راهِ نجات

غمِ ما نوح شد از اشکِ عزادارانت. 

6 نوامبر 2014. دلبر تاشماتاوا، مسکو- روسیه. 

آدم بدا

 (مرثیه ای کودکانه نذر کودک شهید صحنه عاشورا عبد الله بن الحسن علیهماالسلام)
آدم بدا 
پریا:
شهید حسین مولا حسین
شهید کربلا حسین
بابا:
عزیز من نوگل من دخترک خوشگل من
واسم بگو چه جائیه این کربلا بلبل من
پریا:
کربلا جای بدیه جای آدم بد بدایه
خیلی اونجا جا بدیه اونجا جای قاتلایه
بدم میاد خیلی خیلی آخه من از آدم بدا
امام حسینو کشتنش آدم بدا تو کربلا
اماما رو دوس ندارن من اونارو دوس ندارم
مسافرت اگه برم کربلا پا نمی ذارم
چون که آخه داعشیا هرکی بره می زننش
اونو مثل امام حسین می برن و می کشنش
شهید حسین مولا حسین
شهید کربلا حسین
بابا:
عزیز من بلبل من نوگل من تورو خدا
خیلی قوی هستی حسابی قهرمانی بخدا
نباس بترسیم آخه ما بایس بجنگیم با اونا
بیرون کنیم آدم بدا رو از عراق و سوریا
بعدش به آقا ما بگیم
خیلی آقا دوسِت داریم
 
پریا:
شهید حسین مولا حسین
شهید کربلا حسین
دوسِت دارم امام حسین
به کربلات میام حسین
کربلا نور عینمه
شهر امام حسینمه
کربلا رو دوسش دارم
حسین به پابوسش میرم[1] 
------------------------------------------------
[1] . نوه ام پریا (چارساله) می خواند: شهید کربلا حسین. گفتم کربلا چه  جور جائیه؟ گفت یه جای خیلی بد. با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت چون اونجا آدمای خیلی بد امام حسینو شهید کردن. من اگه مسافرت برم اونجا نمیرم. من در برابر این منطقش فقط سکوت کردم. باخود گفتم این ذوق سیالی که توانسته این چنین به امر انتزاعی پی ببره باید آن را هدایت کرد و دستشو گرفت. بعد به نظرم آمد که شهید کربلا را باید تداوم بخشید و خوابیدم در رؤیا بود که دیدم با خود این ترنم های کودکانه را زمزمه می کنم. 

 
ادامه مطلب ...

حزب شیطان

(برگ‌ سبزی‌ است‌ تقدیم‌ به‌ پیشگاه‌ سرور آزادگان‌ جهان‌ )


به‌ قربان‌ شه‌ لب‌ تشنگانم‌

که‌ از یادش‌ شرار افتد به جانم‌ 

که‌ بشنیده‌ امیری‌ با چنان‌ فرّ

چنین‌ گردد بدون‌ یار و یاور

که‌ گوید ای گروه نامسلمان‌!

چه‌ کردم‌ با شما ای‌ تیره بختان‌؟

که‌ بر من‌ سخت‌ بگرفتید ره‌ را

نشاید دود گیرد راه‌ مه‌ را

منم‌ ثِقلی‌ ز ثِقلین‌ پیمبر 

که‌  فرمود او مکّرر در مکرّر:

پس‌ از من‌ عترت‌ و قرآن‌ شمارا

بویژه‌ عترتم‌ شمع‌ شب‌ آرا

مگر پس‌ سبط‌ پیغمبر نیم‌ من‌ ؟

و یا خود، زاده حیدر نیم‌ من‌ ؟

مگر مامم‌ نه‌ زهرای‌ بتول‌ است‌ ؟

که‌ او دردانه‌ وجان‌ رسول‌ است‌

نواهای‌ «حُسَین‌ مِنّی‌» او

نیاورده‌ مگر بر قلبتان‌ رو ؟...

الاای پیروان حزب شیطان

نباشد گر شما را دین و ایمان

‌و پروایی ندارید از قیامت

شویدآزاد از بند ملامت 

شما کشتید یکیک‌ یاورانم‌ 

نمانده‌ در حرم‌ جز کودکانم‌ 

چنان‌ بی‌ آبی‌ اندر کودکان‌ است‌ 

که‌آه و ناله شان‌ بر آسمان‌ است‌ 

کنیدم‌ رحمی‌ و آبی‌ دهیدم‌ 

که‌ دل‌ از زندگی‌ دیگر بریدم‌ 

مگر دادند آن‌ شه‌ را جوابی‌ 

و یا دادند اورا جرعه‌ آبی‌ 

نه‌ واللّه‌، سنگی‌ آمد بر جبینش‌

و بشکستند فرق‌ نازنینش‌

به‌ جای‌ آب‌ خون‌ از گونه‌ جاری‌

به‌ جای‌ آه‌ گوید شکر باری‌ 

خدایا در ره‌ خشنودی‌ تو 

سرم‌ چه‌ تا شود سودایی‌ تو 

سرم‌ چه‌ پیکرم‌ چه‌ اکبرم‌ چه‌ 

علمدارم‌ چه‌ طفل‌ نوبرم‌ چه‌ 

چه‌ زینب‌ چه‌ سکینه‌ چه‌ ربابم‌ 

و آن بیمار در رنج و عذابم‌ 

همه‌ بادا فدای‌ راه‌ دینت‌ 

ندارم‌ غیرجان‌ همراه‌ دینت... 

پژوهنده رها کن این‌ چکامه

که‌ سوزد نامه‌ از طغیان خامه‌. 

محرّم،‌1352  قاین‌.